دیروز یه اتفاق جالبی برای همسر افتاد. 

امروز صبح برام تعریف می کرد که رفته بودم شرکت تعاونی اداره مون که یه کم برای خونه خرید کنم که چشمم افتاد به یکی از همکارانم که چند سال قبل با هم توی یه اداره با هم کار می کردیم.  بعد از یه سلام و احوالپرسی خیلی گرم، سراغ داماد و دخترم رو گرفت.  منم گفتم خوبن و اینا که بعدش گفت دامادت علی پسر نسترنه؟ منو بگوووو. دهانم باز موند از تعجب! اینکه همکارم از کجا اسم کوچک دامادمو می دونه؟ از کجا می دونه اسم مادرش چیه؟ و چرا اینقدر سبک خطابش می کنه؟

حالا اینم بگم که همکار همسر در زمان ازدواج دخترم، با همسرم کار نمی کرد. ارتباط این دوتا مال چند سال قبل بوده.

همسرم یهو شوکه میشه که این کیه و چی میگه. بعد ازش پرسید شما اینا رو می شناسید مگه؟

گفت بله که می شناسم! مادر داماد شما، خواهر زن من میشه!!!!


چشمام داشت از حدقه می زد بیرون!

بعدش گفتم پس چطور توی مراسم هامون نبودین؟ گفت دقیقا از همین جریان باید تعجب می کردین که چرا هیچ کدوم از خواهرای این زن توی خواستگاری و توی مراسم ها نیستند.چطور شک نکردین؟

همسر گفته بود که اخه کی توی خواستگاری می پرسه که مادر داماد چند خواهر و برادرن؟

گفت  حیف خانواده ی شما و دخترتونه. ولی عیب نداره. این مادره بدجور توی زندگی من و زنم هم دخالت می کرد. تا اینکه یه روز از کوره در رفتم و به حساب این خواهر زنم رسیدم. بعدش زندگی مون اروم شد. این زن فقط سر و زبون داره. قلبش همچین پاک و مطهر نیست. اگه دخترتون رو دوست دارین، اونا رو بیارید سمت خودتون. کافیه دوتا تشر محکم به مادرش برید. 

من قبلا شنیده بودم که می گفت دوتا پسرامو جایی زن شون میدم که باباش پولدار باشه تا بچه هام خیلی صدمه مالی نخورند.

ولی عجیبه که الان دخترشما رفته طبقه ی پایین مادرشوهره نشسته!چطور گذاشتین بره اونجا؟

همسرم هم گفته بود من اصلا خبر نداشتم. اینها خیلی مخفیانه اسباب کشی کردند. بعد هم که خانمم می خواست اعتراض کنه، به بارداری دخترمون گیر بودیم. ملاحظه ش رو کردیم و چیزی نگفتیم که کلا حر و بحث پیش نیاد.

گفت پسر اولی هم پدر خانمش جذبش کرده و اونا خیلی کم با این خانواده ارتباط دارند. 

همسرم هم گفته بود من دوست ندارم دامادم سرخونه باشه. ولی خوب شد گفتید. پیگیری می کنم.


همسرم به من گفت تازه حالا مشخص شد کی داره موش می دوانه. ما اصلا خبر نداشتیم که مادرشوهر ۱۰ تا خواهر و برادر داره و جالبه که هیچ کدوم شون توی عقد و عروسی نبودند. خیلی عجیب بود برام. 

همسرخیلی مصمم تر شد. مطمئن شد که عقب نشستن ش درست بوده.

همسرم می گفت من که جهیزیه دادم. سیسمونی هم دادم. حتی کل مراسم عقد و عروسی رو هم گرفتم. حتی پرداخت قسط وام ازدواج اون دوتا رو تقبل کردم و پول وام رو به خودشون دارم.

حالا می فهمم چرا اینها حتی یه تشکر خشک و خالی هم نکردند.

نگو تموم اینهارو وظیفه ی من می دونستند. تازه توقع هم داشتند عقیقه ی بچه رو من پدر زن بدم!!


همسر می گفت تا الان دامادم رو مثل پسرم می دیدم.حالا که این طوره،پس منم رفتارمو تغییر میدم.


بهش گفتم یه کم صبر کن. بذار ببینیم بقیه ی باجناق ها هم‌همینو میگن یا نه!


گفت دیگه فرقی نمی کنه. من تازه جواب تمام سوالاتمو گرفتم.

چقدر باید مادره وقیح باشه که کاری بکنه که دامادم و دخترم به زن من و مادربزرگ و پدربزرگش توهین کنه.


این برج دیگه قسط وام شون رو پرداخت نمی کنم. گرچه تا حالا نیمی از قسطها رد شده و پدر خودش هم ضامن شده.


گفت ببینم واکنش اونا چیه؟ روشون میشه طلبکارم بشن یا نه

اونوقت زبان منم باز میشه.


همسرم امروز صبح خونه رو فروخت. یه معامله ی سنگین تری باهاش انجام داد. داداشم مجبوره تا اخر همین ماه خونه رو خالی کنه و بره منزل خودش که مسکن مهر بهش تحویل داده. ولی زن داداشم به شدت مقاومت می کنه و میگه نمیرم بیرون!


چه اتفاقی می افته؟ نمی دونم!


راستی،اسامی داخل این پست ،واقعی نیستند.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سنگ صبور قطعات دیزل ژنراتورر ایران-شرکت ریان پیشرو Chad زیگورات لینک ( وبلاگ فرعی زیگورات) امام علی(ع)، برترین دادور و دادگستر جهان قابلمه rikita روزانه های یک تریکو تیلو مانیایا