دخترم توی گروه خانوادگی قوم شوهرم، از تموم عمه ها و عموهاش بابت اینکه دارن واسه مهمونی های ماه رمضان دعوتش می کنند، تشکر کرده و قید کرده که بخاطر حضور همسر دوم بابا، نمی تونه بیاد و بابت رد کردن دعوت اونها، عذر خواهی کرد.

دیگه یادش نبود که روز سیزده بدر پارسال، اومد باغ عمویش که زهرا هم حضور داشت وحتی با همسرش زهرا رو رسوندند خونه ش. دیگه یادش نبود که بدون هماهنگی با من به دیدن زهرا رفته و تولد بچه ش رو تبریک گفته! نمی دونم توی گروه قوم شوهر کسی یادش بود یا نه که به رویش بیارن و اون عملا گیر کنه که چه بهانه ای بیاره!


مطمئنم که داره مقاومت می کنه با من و باباش روبرو نشه تا مثلا دلمون تنگ بشه و دست از پا درازتر بریم خونه ش!

که خب چنین اتفاقی نمی افته.وقتی دخترم خیلی راحت به من میگه به مامانجان و باباجان بگین نیان خونه مون و من ترجیح میدم فقط مامانمو ببینم؛ این حرفش خیلی ناراحتم کرد. مامانم حتی نتونستند برن دیدن نتیجه شون! مطمئن نبودند که بهشون بی حرمتی نشه.‌ اونوقت من و همسرم با چه امیدی بریم خونه ش؟

انتظار داشتم دامادم بابت سیسمونی که حق خریدنش رو نداشتیم و فقط موظف شده بودیم تند تند کارت عابر اونها رو شارژکنیم، به همسر پیام بده و حداقل یه تشکر خشک و خالی بکنه! ولی نه تنها چنین اتفاقی نیفتاد،حتی با کمال وقاحت ازم خواستند هزینه ی گوسفند عقیقه ی بچه رو هم بدیم!!

بگذریم.


اومدم این پیام رو برای همسرم بفرستم، اما پیش خودم گفتم حالا اول صبحی بفرستم،  که چی بشه؟ این کار من فقط اعصاب همسر رو به هم می ریزه. پیش خودم گفتم بی خیال. خبر خوش نیست که بدو بدو همسرمو مطلع کنم! درنگ کردم و نفرستادم.


از طرفی هم خوشحال شدم که نیومدنش رو اینجوری توجیه کرده.چون واقعا دلم نمی خواست اقوام مون از جزییات اخلاق دامادم با خبر بشن. بالاخره هرچی باشه، اون داماد منه و قرار نیست پشت سرش حرفی زده بشه. هر مساله ای که هست، باید خودمون حلش کنیم، حتی اگه زمان ببره.


جریان زهرا بالاخره جا می افته. دیگه دخترم خبر نداره که من پشت سر زهرا، ازش دفاع کرده ام و خودم اعلام کرده ام که او به در خواست من پا به این زندگی گذاشته.خداروشکر که موثر بود و برای همیشه فضای غیبت و نظر دادن پشت سر زندگی من و زهرا و همسرم تمام شد. جو بین  همه ی فامیل اروم شد و توی عید به خوبی شاهد این ارامش ها بودیم.


توی این جریانات، حسن بزرگ زهرا این بود که هرگز توی جر و بحث های اولیه ی من و همسر سر ازدواج مجدد،  قرار نگرفت و هیچ وقت سعی نکرد در این رابطه با من روبرو بشه و حرف بزنه.


 واقعا از این کارش راضی ام. خیلی بده که زن دوم بخواد واسطه ی اشتی بین زن اول و همسر بشه. بالاخره حضور خودش باعث این تنش ها شده و  وقتی می دیدم وارد حریم بحث ها نمیشه،باعث می شد تنش ها اضافه تر نشن.


مطمئنم این دوران هم تموم میشه. پدر و مادرا هیچ وقت نمی تونن بچه ها رو از خودشون دور کنند. مطمئنم درب تموم خونه ی پدر و مادرا به روی بچه هاشون بازه. در حالیکه خونه ی بچه ها اینجور نیست و رفتن ها و اومدن ها باید حساب شده باشه.


همسر هر ار گاهی عصرها پسر زهرا رو میاره خونه مون و چقدر هم دوتا بچه های کوچک داداشم و همین طور دختر کوچکم اونو تحویلش می گیرن و اونهم متقابلا با شیرین کاری هاش پاسخ خوبی بهشون میده.طفلکی خیلی خواستنی شده.


قراره اولین شب جمعه ماه رمضان کل اقوام شوهر رو افطاری بدیم و زهرا و مادرش و برادراش هم به اتفاق خانواده هاشون بیان.

کاش فضا عادی بود و منم می تونستم به مامان و بابام و داداشم هم می گفتم و مجبور نبودم جداگانه دعوت شون کنم. ولی خب؛ فعلا که نمیشه. منم حوصله ی باز شدن بحث رو ندارم.


و یه خبر خوب ! یه کامنتر عزیزی دارم که داره وبلاگمو از اول می خونه و میاد جلو. ظاهرا قراره زن دوم بشه. خوشحالم از اینکه قبل از رسمی شدن ازدواج ش ،گذرش به اینجا افتاده و داره از سختی ها و فراز ونشیب های ازدواج تعددی با خبر میشه.

داره برام پیغام خصوصی می ذاره و شرح زندگی ش رو برام می نویسه.


دلم می خواد اجازه بده و من متن پیغام ش رو توی وبلاگم بذارم. حرفاش می تونه خیلی برای زن های اول کمک کننده باشه.


بهار جان. منتظر پاسخت هستم عزیزم.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دیزل ژنراتور وروجــــک کــوچــولــو کانتر سورس بازان کتابخانه عمومی و ترویج خواندن فروشگاه فاوز همه چیز درباره هنر گرافیک و طراحی ایران پرود مسیحای جوانمرد وبسایت پشتیبانی شیلی چت ارائه تمامی خدمات سمپاشی ۰۹۱۹۶۴۷۲۱۷۲