موقع برگشتن از سفر، بلیط قطار گیرمون نیومد. همسر به چندتا از اشناها زنگ زد. ولی متاسفانه برای روز پنج شنبه بلیط نبود. موقع رفتن مون به زحمت بلیط گیرمون اومد. ولی فقط موفق شده بودیم یه طرفه بگیریم.خلاصه.

همسر می گفت من هرجور شده باید برگردم و اول وقت اداری روز شنبه اداره باشم. عاقبت همسر با اتوبوس یه روز زودتر از ما برگشت.ولی برای من و بچه هام و بابام و مامانم بلیط برگشت قطار واسه روز جمعه رزرو کرد و بعد برگشت.


وقتی برگشت، انگار که کل هتل خالی شده بود. به وضوح جای خالی اش رو حس می کردم. تازه متوجه می شدم که چقدر می خوامش و نبودنش خیلی برام سخته.

 خلاصه اون یک روز باقی مونده رو سپری کردم و اون هم مدام برام پیامک می فرستاد. 

وقتی تو راه برگشت بودیم، بهم زنگ زد و گفت حساب کردم که شماها شنبه پیش از ظهر می رسین. زهرا میگه من ناهار درست می کنم و می فرستم . شما فکر تهیه ی ناهار نباشید.

گفتم باشه.

بعد پی خودم گفتم عملا دو روز همسر اضافه بر قرار،  پیش زهرا می مونه. حتی امروز هم که می خواستم‌برگردم، گفت مامان و بابات رو واسه ناهار نگه دار.زهرا که تهیه می کنه. بذار اونا هم خستگی در کنند.

بهش میگم به بابام چی بگم که خودت ناهار نیستی؟ گفت به هرحال تایم کاری من تا سه و نیم بعد از ظهر طول می کشه. برای بعدش هم خودت یه جوابی پیدا کن و بپیچون.

حرصم گرفت که هم مهمون دعوت می کنه و هم خود تشریف نداره.

اما وقتی قطار به اصفهان رسید، دیدم خودشو رسونده راه اهن و اصرار که سوارماشین برسونم تون.

یواشکی بهش میگم مگه اداره نبودی؟ قرار بود داداشم بیاد دنبال مون!

میگه دلم برات تنگ شده بود.از طرفی می خواستم مامان و بابات رو ببینم و ببرم شون خونه مون.


خلاصه طهر هم گذشت و زهرا هم غذای خوشمزه ای برامون فرستاده بود.داداشم هم اومد بالا و اونقدرسرگرم حرف زدن با مامان و بابام شده بود که هیچ کدوم متوجه زمان و نبودن همسر نشدند.

عصر هم مامان و بابام رو رسوندم خونه شون و برگشتم.

دم غروب همسر با زهرا اومدند دنبالم و با هم به دیدن مادرشوهرم رفتیم.

توی سفر همسر خیلی به پدر و مادرم رسید. خیلی هوای اونها رو داشت.اونجا هم برای من و زهرا و بچه ها یه بازار اساسی رفت.


در کل سفر خوبی بود.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

زندگی به توان 2 دل نوشته های یک همسر جوان...! گردشگری زندگی شُخمیِ من آبشار جاری اکسسوری اشتباهی که پیش آمده Heather