دیگه نشد برم منزل دخترم. یعنی  همسر هم مخالفت کرد و گفت دیگه نمی خواد بری دیدنش. اگه قرار به ارتباط باشه،دیگه نوبت اونه.

اخرین باری که دخترمو دیدم، بهش گفتم من دارم میرم. اگه کاری داشتی، بهم زنگ بزن بیام کمکت. گفت باشه.


و دیگه زنگ نزد. روز مادر منتظر بودم زنگ بزنه یا پیامک تبریک بفرسته. ولی خبری نشد. حس مادرای مزاحم رو پیدا کردم که انگار تازه کار درستی کرده که دیگه نرفته خونه ی دخترش.


دلم خیلی خیلی براش تنگ شده. برای بچه ش هم. ولی چه سری بود این وسط که ارتباط اینطور قطع شد.


من این مدت بارداری هر شب سعی می کردم دیدنش برم. گرچه حتما باید بهش خبر می دادم. بعد اون ساعت ش رو اعلام می کرد و من می رفتم دیدنش. اون نیم ساعتی هم پیشش می موندم، به سکوت می گذشت. یه سکوت سنگین. فقط حال و احوال اولیه رد و بدل می شد و دیگه تموم.


موقع زایمانش هم رفتم.‌یعنی بهم زنگ زدند و منم رفتم. اون ده روز اولس هم هر روز سر می زدم. نمی شد اونجا بمونم.‌انگاررشرایطش مساعد نمی شد. جو خیلی سنگین بود. انگار جای من باز نبود. 

به چه سختی اون ده روز رو هم رفتم. بعدش که اعلام کرد به فامیل ها بگم برن دیدنش، باز در بی خبری می موندم. بهم نمی گفت کی و کجا و چه کسی به دیدنش رفته اند و یا کادو چی گذاشته ان.

دوران تلخ و سخت اون روزها هم گذشت. هربار دیدنش می رفتم و بعد موقع برگشتن، توی ماشین تنها می نشستم. یه دل سیر اشک می ریختم. بعد که خالی می شدم، بر می گشتم سمت خونه مون.

به من خیلی سخت گذشت،ولی گفت دیگه مایل نیست پدر و مادر من رو ببینه. پدر و مادر من هنوز نتیجه شون رو ندیده اند.

پدربزرگ من هنوز در قید حیاتند. می خواستن برن دیدنش.ولی چون  مامانم اجازه نداشتن برن خونه ش، نمی تونستن پدربزرگمو ببرن دیدن نبیره شون.

خاله هام می خواستن برن دیدنش؛ بهشون گفتم فرصت بدید موقعیت ش فراهم بشه. و باز در سکوت گذشتم.

پیش خودم گفتم وقتی دامادم خیال می کنه من قصد بر هم زدن زندگیشرو دارم، طبیعیه مانع ارتباط من و دخترم بشه.

پیش خودم می گم عیبی نداره. اگه نرفتن من باعث ارامش اون دوتا میشه،اولویت با زندگی اونهاست.

من مادرم. دخترم هم یه مادره. قطعا بعدها متوجه تموم این سوء تفاهم ها میشه. 

قبلا خیلی بهش پیام می دادم. ولی از وقتی مطمئن شدم همسرش همه رو چک میکنه، تنها راه ارتباطی منم باهاش قطع شد.


امروز موقعی که می خواستم برم شرکت، توی ماشین در حین رانندگی به تموم این ۱۲ معصوم مون سلام دادم و بهشون متوسل شدم که کمک کنند ارتباط عاطفی و فیزیکی مون برقرار بشه.

اونقدر فضای ذهنی من از دخترم و همسرش پر شده که هرکاری می کنم روی نت ورک تمرکز کنم، موفق نمیشم



روز پدر نزدیکه.نمی دونم چه اتفاقی قراره بیفته.



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

گلچینی از بهترین ها تالارهای پذیرایی و باغ تالارهای عروسی فروش برنج عنبر بو در اصفهان game.storm مدیران نواندیش برایم مینویسی؟ آهو کلیپ بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد. پرنده...اطلاعات دوربيني تحلیل سیستم اتوماسیون اداری گروه لاوزی